خورشید، گرمِ دلبری از روی نیزهها
لبخند میزند سَری از روی نیزهها
تن خاكی چه تصور ز دل و جان دارد؟
مگر این راه پر از حادثه پایان دارد؟
قرآن که کلام وحده الا هوست
آرامش جان، شفای دلها، در اوست
آن شب میان هالهای از ابر و دود رفت
روشنترین ستارهٔ صبح وجود رفت