هان این نفس شمرده را قطع کنید
آری سر دلسپرده را قطع کنید
این آفتاب مشرقی بیکسوف را
ای ماه! سجده آر و بسوزان خسوف را
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است
اگر خدا به زمین مدینه جان میداد
و یا به آن در و دیوارها دهان میداد
زیر بار کینه پرپر شد ولی نفرین نکرد
در قفس ماند و کبوتر شد ولی نفرین نکرد
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
شب، شبِ اشک و تماشاست اگر بگذارند
لحظهها با تو چه زیباست اگر بگذارند
باران ندارد ابرهای آسمانش
باران نه اما چشمهای مهربانش...
مست از غم توام غم تو فرق میکند
محو توام که عالم تو فرق میکند