مگر در ساعت رفتن دلم جا مانده بود اینجا؟
که از پی کفشدارانش مرا خواندند زود اینجا
او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
تا به کی از سخن عشق گریزان باشم؟
از تو ننویسم و هربار پشیمان باشم؟