چرا چو خاک چنین صاف و ساده باید مرد؟
و مثل سایه به خاک اوفتاده باید مرد؟
حرف تو به شعر ناب پهلو زده است
آرامش تو به آب پهلو زده است
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است
تا کی دل من چشم به در داشته باشد؟
ای کاش کسی از تو خبر داشته باشد