پس از چندین و چندین سال آمد پیکرش تازه
نگاهش از طراوت خیستر، بال و پرش تازه
چون آسمان کند کمر کینه استوار
کشتی نوح بشکند از موجۀ بحار
بد نیست که از سکوت تنپوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
چه رازی از دل پاکت شنیدند؟
درون روح بیتابت چه دیدند؟
گفتیم آسمانی و دیدیم، برتری
گفتیم آفتابی و دیدیم، بهتری
کربلا را میسرود اینبار روی نیزهها
با دو صد ایهام معنیدار، روی نیزهها
پیغمبرانه بود ظهوری که داشتی
خورشید بود جلوۀ طوری که داشتی
این خانواده آینههای خداییاند
در انتهای جادۀ بیانتهاییاند
جاری استغاثهها ای اشک!
وقت بر گونهها رها شدن است
سلام ما به حسین و سفیر عطشانش
که در اطاعت جانان، گذشت از جانش