غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
ای عشق! کاری کن که درماندند درمانها
برگرد و برگردان حقیقت را به ایمانها
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
شب در سکوت کوچه بسی راه رفته بود
امواج مد واقعه تا ماه رفته بود