ای کاش که در بند نگاهش باشیم
دلسوختۀ آتش آهش باشیم
گر بر سر نفس خود امیری، مردی
ور بر دگری نکته نگیری، مردی
دل گفت مرا علم لَدُنّی هوس است
تعلیمم کن اگر تو را دسترس است
آن را که ز دردِ دینش افسونی هست
در یاد حسین، داغ مدفونی هست
ما گرم نماز با دلی آسوده
او خفته به خاکِ جبهه خونآلوده
شب در سکوت کوچه بسی راه رفته بود
امواج مد واقعه تا ماه رفته بود