هنگام سپیده بود وقتی میرفت
از عشق چه دیده بود وقتی میرفت؟
گودال قتلگاه است، یا این که باغ سیب است؟
این بوی آشنایی از تربت حبیب است
عمری به جز مرور عطش سر نکردهایم
جز با شرابِ دشنه گلو تر نکردهایم
بیزره رفت به میدان که بگوید حسن است
ترسی از تیر ندارد زرهش پیرهن است...
این زن که از برابر طوفان گذشته بود
عمرش کنار حضرت باران گذشته بود