گفت رنجور دلش از اثر فاصلههاست
آن که دلتنگ رسیدن به همه یکدلههاست
ایرانم! ای از خونِ یاران، لالهزاران!
ای لالهزارِ بی خزان از خونِ یاران!
آیا چه دیدی آن شب، در قتلگاه یاران؟
چشم درشت خونین، ای ماه سوگواران!...
راضی به جدايی از برادر نشده
با چند اماننامه کبوتر نشده
دگر چه باغ و درختی بهار اگر برود
چه بهره از دل دیوانه یار اگر برود