یاد تو گرفته قلبها را در بر
ماییم و درود بر تو ای پیغمبر
خوشا آنان که چرخیدند در خون
خدا را ناگهان دیدند در خون
امروز که انتهای دنیای من است
آغاز تمام آرزوهای من است
با بال و پری پر از کبوتر برگشت
هم بالِ پرندههای دیگر برگشت
این آفتاب مشرقی بیکسوف را
ای ماه! سجده آر و بسوزان خسوف را
با هم صدا کردند ماتمهای عالم را
وقتی جدا کردند همدمهای عالم را
مالک رسیده است به آن خیمۀ سیاه
تنها سه چار گام...نه... این گام آخر است!
هنوز اسیر سکوت تواند زندانها
و پایبند نگاهت دل نگهبانها
یک دختر و آرزوی لبخند که نیست
یک مرد پر از کوه دماوند که نیست
بهنام او که دل را چارهساز است
به تسبیحش زمین، مُهر نماز است
امام رو به رهایی عمامه روی زمین
قیامتی شد ـ بعد از اقامه ـ روی زمین