این اشکها به پای شما آتشم زدند
شکر خدا برای شما آتشم زدند
مولای ما نمونۀ دیگر نداشتهست
اعجاز خلقت است و برابر نداشتهست
همره شدند قافلهای را كه مانده بود
تا طی كنند مرحلهای را كه مانده بود...
صبح فراقِ ما، شده از شام، تارتر
دل داغدار و، سینه از او داغدارتر
آتش چقدر رنگ پریدهست در تنور
امشب مگر سپیده دمیدهست در تنور؟
همسایه، سایهات به سرم مستدام باد
لطفت همیشه زخم مرا التیام داد
آن شب که آسمان خدا بیستاره بود
مردی حضور فاجعه را در نظاره بود
بر عهد خود ز روی محبت، وفا نکرد
تا سینه را نشانهٔ تیر بلا نکرد
قامت کمان کند که دو تا تیر آخرش
یکدم سپر شوند برای برادرش
گفتم به دل، که وقت نیایش شب دعاست
پرواز کن که مقصد من «سُرّ من رآ»ست