مرا از حلقۀ غمها رها کن
مرا از بند ماتمها رها کن
ایرانم! ای از خونِ یاران، لالهزاران!
ای لالهزارِ بی خزان از خونِ یاران!
آیا چه دیدی آن شب، در قتلگاه یاران؟
چشم درشت خونین، ای ماه سوگواران!...
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
قرآن که کلام وحده الا هوست
آرامش جان، شفای دلها، در اوست
چون بر او خصم قسم خوردۀ دین راه گرفت
بانگ برداشت، مؤذّن كه: خدا! ماه گرفت
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را
چون جبرئیل، حکم خدای مبین گرفت
در زیر پر بساط زمان و زمین گرفت