ما بیتو تا دنیاست دنیایی نداریم
چون سنگ خاموشیم و غوغایی نداریم
دل جام بلی ز روی میل از تو گرفت
تأثیر، ستارهٔ سهیل از تو گرفت
جبریل گل تبسّم آورد از عرش
راهی غدیر شد خُم آورد از عرش
دل در صدف مهر علی، دل باشد
جانها به ولایش متمایل باشد
بیمرگ سواران شب حادثههایید
خورشیدنگاهید و در آفاق رهایید
تنها نه خلیل را مدد کرد بسی
شد همنفس مسیح در هر نفسی
چون بر او خصم قسم خوردۀ دین راه گرفت
بانگ برداشت، مؤذّن كه: خدا! ماه گرفت
بیزارم از آن حنجره کو زارت خواند
چون لاله عزیز بودی و خوارت خواند
قلم به دست گرفتم، خدا خدا بنویسم
به خاطر دل خود، نامهای جدا بنویسم
برخاست، که عزم و استواری این است
بنشست، که صبر و بردباری این است
پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت
چون جبرئیل، حکم خدای مبین گرفت
در زیر پر بساط زمان و زمین گرفت
علی که بی گل رویش، جهان قوام نداشت
بدون پرتو او، روشنی دوام نداشت