آن را که ز دردِ دینش افسونی هست
در یاد حسین، داغ مدفونی هست
قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
مرد خرمافروش در زندان، راوی سرنوشت مختار است
حرفهایی شنیدنی دارد، سخنانش کلید اسرار است
طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار
در مدح گل باغ علی، میثم تمار
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت
چون نخل، در ایستادگی، خفتن توست
دل مشتری شیوۀ دُرّ سفتن توست
همیشه خاکی صحن غریبها بد نیست
بقیع، پنجره دارد اگرچه مشهد نیست