امروز که انتهای دنیای من است
آغاز تمام آرزوهای من است
با بال و پری پر از کبوتر برگشت
هم بالِ پرندههای دیگر برگشت
تو کیستی که ز دستت بهار میریزد
بهار در قدمت برگ و بار میریزد
یک دختر و آرزوی لبخند که نیست
یک مرد پر از کوه دماوند که نیست
فکری به حال ماهی در التهاب کن
بابا برای تشنگی من شتاب کن
همیشه خاکی صحن غریبها بد نیست
بقیع، پنجره دارد اگرچه مشهد نیست