مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
یک بار رسید و بار دیگر نرسید
پرواز چنین به بام باور نرسید
سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
تا از دل ابر تیره بیرون نشوید
چون ماه چراغ راه گردون نشوید
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
اگرچه باغِ پر از لالۀ تو پرپر شد
زمین برای همیشه، شهیدپرور شد
ای قوم به حج آمده در خویش نپایید
از خود بهدرآیید که مهمان خدایید
دل را به نور عشق صفا میدهد نماز
جان را به ياد دوست جلا میدهد نماز
در مطلع شعر تو نچرخانده زبان را
لطف تو گرفت از من بیچاره امان را
بهار آمد بهار من نیامد
گل آمد گلعذار من نیامد
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
زخمت به روانِ دردمند آمده بود