چیست این چیست که از دشت جنون میجوشد؟
گل به گل، از ردِ این قافله خون میجوشد
در دل بیخبران جز غم عالم غم نیست
در غم عشق تو ما را خبر از عالم نیست
نی از تو حیات جاودان میخواهم
نی عیش و تَنعُّم جهان میخواهم
خداوندا به ذات کامل خویش
به دریاهای لطف شامل خویش
ای دوای درون خستهدلان
مرهم سینۀ شکستهدلان
ای وجود تو اصل هر موجود
هستی و بودهای و خواهی بود
قریه در قریه پریشان شده عطر خبرش
نافۀ چادر گلدار تو با مُشک تَرَش