باز غم راه نفس بر قلب پیغمبر گرفت
باز از دریای ایمان، آسمان گوهر گرفت
ای حریمت رشک جنّات النّعیم
خطّ تو خطّ صراطالمستقیم
پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
ای آفتاب فاطمه، در شهر ری مقیم
ری طور اهل دل، تو در آن موسی کلیم
امروز که انتهای دنیای من است
آغاز تمام آرزوهای من است
با بال و پری پر از کبوتر برگشت
هم بالِ پرندههای دیگر برگشت
پیغمبر و زهرا و حیدر یک وجودند
روز ازل تصویر یک آیینه بودند
تا برویم ریشهای چون تاک میخواهم که هست
نور میخواهم که هستی خاک میخواهم که هست
ای دانش و کمال و فضیلت سه بندهات
دشمن گشادهرو، ز گلستان خندهات
یک دختر و آرزوی لبخند که نیست
یک مرد پر از کوه دماوند که نیست
بر عفو بیحسابت این نکتهام گواه است
گفتی که یأس از من بالاترین گناه است
خواست لختی شکسته بنویسد
به خودش گفت با چه ترکیبی