و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
این آفتاب مشرقی بیکسوف را
ای ماه! سجده آر و بسوزان خسوف را
با هم صدا کردند ماتمهای عالم را
وقتی جدا کردند همدمهای عالم را
مالک رسیده است به آن خیمۀ سیاه
تنها سه چار گام...نه... این گام آخر است!
ای خاک ره تو خطّۀ خاک
پاکی ز تو دیده عالم پاک
هنوز اسیر سکوت تواند زندانها
و پایبند نگاهت دل نگهبانها
چشمۀ خور در فلک چارمین
سوخت ز داغ دل امّالبنین
ای آسمان به راز و نیازت نیازمند
آه ای زمین به سوز و گدازت نیازمند
گر سوى ملک عدم باز بیابى راهى
شاید از سرّ وجودت بدهند آگاهى
امام رو به رهایی عمامه روی زمین
قیامتی شد ـ بعد از اقامه ـ روی زمین
در جام دیده اشک عزا موج میزند
در صحن سینه شور و نوا موج میزند
با آن که آبدیدۀ دریای طاقتیم
آتش گرفتهایم که غرق خجالتیم
دختر فکر بکر من، غنچۀ لب چو وا کند
از نمکین کلامِ خود حقِ نمک ادا کند