به همین زودی از این دشت سپیدار بروید
یا لثارات حسین از لب نیزار بروید
سلمان! تو نیستی و ابوذر نمانده است
عمار نیست، مالک اشتر نمانده است
گر بر سر نفس خود امیری، مردی
ور بر دگری نکته نگیری، مردی
دل گفت مرا علم لَدُنّی هوس است
تعلیمم کن اگر تو را دسترس است
با خودش میبرد این قافله را سر به کجاها
و به دنبال خودش این همه لشکر به کجاها
در سرم پیچیده باری، های و هوی کربلا
میروم وادی به وادی رو به سوی کربلا
هر سو شعاع گنبد ماه تمام توست
در کوه و در درخت، شکوه قیام توست
از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم