خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
پیشانیات
از میان دیوار میدرخشد
به گونۀ ماه
نامت زبانزد آسمانها بود
تن خاكی چه تصور ز دل و جان دارد؟
مگر این راه پر از حادثه پایان دارد؟
آن شب میان هالهای از ابر و دود رفت
روشنترین ستارهٔ صبح وجود رفت
از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم