چشمهایت روضه خوانی میکند
اشکها را ساربانی میکند
بر لب آبم و از داغ لبت میمیرم
هر دم از غصهٔ جانسوز تو آتش گیرم
به یاد دستِ قلم، تا بَرَم به دفتر، دست
به عرض عشق و ارادت، شوم قلم در دست
خورشید بود و جانب مغرب روانه شد
چون قطره بود و غرق شد و بیکرانه شد
گمان مکن پسرت ناتنیبرادر بود
قسم به عشق، کنارم حسین دیگر بود