رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
امروز که انتهای دنیای من است
آغاز تمام آرزوهای من است
با بال و پری پر از کبوتر برگشت
هم بالِ پرندههای دیگر برگشت
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
یک دختر و آرزوی لبخند که نیست
یک مرد پر از کوه دماوند که نیست
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟