میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
مسلم شهید شد وَ تو خواندی حمیده را
مرهم نهادی آن جگر داغدیده را
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
زبان به مدح گشودن اگرچه آسان نیست
تو راست آن همه خوبی که جای کتمان نیست
انبوه تاول بر تنت سر باز کرده
این هم نشان دیگری از سرفرازیست
دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
زنی شبیه خودش عاشق، زنی شبیه خودش مادر
سپرده بر صف آیینه دوباره آینهای دیگر
افتاده بود در دل صحرا برادرش
مانند کوه، یکه و تنها، برادرش
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی