ای عشق! کاری کن که درماندند درمانها
برگرد و برگردان حقیقت را به ایمانها
آرامشی به وسعت صحراست مادرم
اصلاً گمان کنم خودِ دریاست مادرم
گفتند از صلح، گفتند جنگ افتخاری ندارد
گفتند این نسلِ تردید با جنگ کاری ندارد
شکست بغض تو را این غروب، میدانم
و خون گریست برای تو، خوب میدانم...
سوختی پیشتر از آن که به پایان برسی
نه به پایان، که به خورشیدِ درخشان برسی
تنت از تاول جانسوز شهادت پر بود
سینهات از عطش سرخ زیارت پر بود