غم از دیار غمزده عزم سفر نداشت
شد آسمان یتیم که دیگر قمر نداشت
یک بار رسید و بار دیگر نرسید
پرواز چنین به بام باور نرسید
کشتی باورمان نوح ندارد بیتو
زندگی نیز دگر روح ندارد بیتو
موسایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جا گذری، حکایت از نور کنی
امروز که انتهای دنیای من است
آغاز تمام آرزوهای من است
با بال و پری پر از کبوتر برگشت
هم بالِ پرندههای دیگر برگشت
اگرچه باغِ پر از لالۀ تو پرپر شد
زمین برای همیشه، شهیدپرور شد
احساس از هفت آسمان میبارد، احساس
بوی گل سرخ است يا بوی گل ياس؟
یک دختر و آرزوی لبخند که نیست
یک مرد پر از کوه دماوند که نیست
از جوار عرش سرزد آفتاب دیگری
وا شد از ابوا به روی خلق، باب دیگری...
یک روز به هیأت سحر میآید
با سوز دل و دیدهٔ تر میآید
آن روز کاظمین چو بازار شام شد
دنیا برای بار نهم بیامام شد