خوشا آنان که چرخیدند در خون
خدا را ناگهان دیدند در خون
تيغيم که در فراز، رعبانگيزيم
هنگام فرود، خون دشمن ريزيم
ای کعبه به داغ ماتمت نیلیپوش!
وز تشنگیات فرات در جوش و خروش
پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
خونین پَر و بالیم؛ خدایا! بپذیر
هرچند شکستهایم، ما را بپذیر
کی غیرت مردانۀ ما بگذارد
دشمن به حریم خانه پا بگذارد؟
هشدار! گمان بینیازی نکنیم
با رنگ و درنگ، چهرهسازی نکنیم
مردان غیور قصّهها برگردید
یک بار دگر به شهر ما برگردید