آرامشی به وسعت صحراست مادرم
اصلاً گمان کنم خودِ دریاست مادرم
بر سر درِ آسمانیِ این خانه
دیدم مَلَکی نشسته چون پروانه
هر گاه که یاس خانه را میبویم
از شعر نشان مرقدت میجویم
شب، شبِ اشک و تماشاست اگر بگذارند
لحظهها با تو چه زیباست اگر بگذارند
باران ندارد ابرهای آسمانش
باران نه اما چشمهای مهربانش...
تا گل به نسیم راه در میآید
از خاک بوی گیاه در میآید