آن شب زمین شکست و سراسر نیاز شد
در زیر پای مرد خدا جانماز شد
رسیدی و پر و بال فرشتهها وا شد
شب از کرانۀ هستی گذشت و فردا شد
هنگام سپیده بود وقتی میرفت
از عشق چه دیده بود وقتی میرفت؟
تشنگان را سحاب پیدا شد
رحمت بیحساب پیدا شد
مدینه حسینت کجا میرود؟
اگر میرود، شب چرا میرود؟
نشسته سایهای از آفتاب بر رویش
به روی شانهٔ طوفان رهاست گیسویش