میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
بر شانۀ یارش بگذارد سر را
بردارد اگر او قدمی دیگر را
ای بستۀ تن! تدارک رفتن کن
تاریک نمان، چشم و دلی روشن کن
انگار پی نان و نوایید شما
چون مردم کوفه بیوفایید شما
حُر باش و ادب به زادۀ زهرا کن
خود را چو زهیر، با حیا احیا کن
دستی كه طرح چشم تو را مست میكشید
صد آسمان ستاره از آن دست میكشید
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
زنی شبیه خودش عاشق، زنی شبیه خودش مادر
سپرده بر صف آیینه دوباره آینهای دیگر
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی