بر شانۀ یارش بگذارد سر را
بردارد اگر او قدمی دیگر را
ای بستۀ تن! تدارک رفتن کن
تاریک نمان، چشم و دلی روشن کن
هر نسیمی خسته از کویت خبر میآورد
چشم تر میآورد، خونِ جگر میآورد
انگار پی نان و نوایید شما
چون مردم کوفه بیوفایید شما
نه فقط سرو، در این باغِ تناور دیده
لالهها دیده ولیکن همه پرپر دیده
هر کس به سایۀ تو دو رکعت نماز کرد
با یک قنوت هر چه گره داشت، باز کرد
از کوی تو ای قبلۀ عالم! نرویم
با دست تهی و دل پُر غم نرویم
پیشانیات
از میان دیوار میدرخشد
حُر باش و ادب به زادۀ زهرا کن
خود را چو زهیر، با حیا احیا کن
به گونۀ ماه
نامت زبانزد آسمانها بود