هان این نفس شمرده را قطع کنید
آری سر دلسپرده را قطع کنید
از حریم کعبه آهنگ سفر داریم ما
مقصدی بالاتر از این در نظر داریم ما
ای از شعاع نور تو تابنده آفتاب
باشد ز روی ماه تو شرمنده آفتاب
گفت رنجور دلش از اثر فاصلههاست
آن که دلتنگ رسیدن به همه یکدلههاست
بهار آمد و عطری به هر دیار زدند
به جایجای زمین نقشی از بهار زدند
ای عشق! کاری کن که درماندند درمانها
برگرد و برگردان حقیقت را به ایمانها
آفتابی کز تجلی بیقرینش یافتم
در فلک میجُستم اما در زمینش یافتم
مردم دهند نسبت رویت بر آفتاب
اما ز بخت خود نکند باور آفتاب
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است
اگر خدا به زمین مدینه جان میداد
و یا به آن در و دیوارها دهان میداد
راضی به جدايی از برادر نشده
با چند اماننامه کبوتر نشده