داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
بر قرار و در مدارِ باوفایی زیستی
ای که پیش از کربلا هم کربلایی زیستی
ای تن و جانت سپر هر بلا
کوفۀ تو قطعهای از کربلا
گفت رنجور دلش از اثر فاصلههاست
آن که دلتنگ رسیدن به همه یکدلههاست
ای خوشهای ز خرمن فیضت تمام علم!
با منطق تو اوج گرفته مقام علم
بوی خداست میوزد از جانبِ یمن
از یُمنِ عشق رایحهاش میرسد به من
امشب حرم خدا حرم شد
از مقدم یار محترم شد
ای فروغ دانشت تا صبح محشر مستدام
وی تو را پیش از ولادت، داده پیغمبر سلام
ای ماه آسمانی ماه خدا حسن!
خورشید، مستمند تو از ابتدا حسن!
سلام ما به تو، ای هاجر چهار ذبیح
درود ما به تو، ای مریم چهار مسیح...
بریز آب روان اسما، ولی آهسته آهسته
به جسم اطهر زهرا، ولی آهسته آهسته...
راضی به جدايی از برادر نشده
با چند اماننامه کبوتر نشده
باز روگرداندم از تو، باز رو دادی به من
با همه بیآبرویی آبرو دادی به من