آهنگ سفر کرد به فرمان حسین
در کوچۀ کوفه شد غزلخوان حسین
به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
سخت است چنان داغ عزیزان به جگرها
کز هیبت آن میشکند کوه، کمرها
برخیز و کفن بپوش سر تا پا را
تا گریه کنند آن قد و بالا را
ای آنکه فراتر از حضور نوری!
با این همه کی ز دیدهام مستوری؟!