چنان به چلّه نشستیم سوگ صحرا را
که جز به گریه ندیدند دیدۀ ما را
گل کرده در ردیف غزلهای ما حسین
شوری غریب داده به این بیتها حسین
شفق نشسته در آغوشت ای سحر برخیز
ستاره میرود از هوش، یک نظر برخیز
تو صبحِ روشنی که به خورشید رو کنی
حاشا که شام را خبر از تارِ مو کنی
امشب ز فرط زمزمه غوغاست در تنور
حال و هوای نافله پیداست در تنور
کاروان، کاروان شورآور
کاروان، اشتیاق، سرتاسر