چنان به چلّه نشستیم سوگ صحرا را
که جز به گریه ندیدند دیدۀ ما را
غرقۀ شک! غرق باور شو که چندان دیر نیست
در شط باور شناور شو، که چندان دیر نیست
آهنگ سفر کرد به فرمان حسین
در کوچۀ کوفه شد غزلخوان حسین
سخت است چنان داغ عزیزان به جگرها
کز هیبت آن میشکند کوه، کمرها
شفق نشسته در آغوشت ای سحر برخیز
ستاره میرود از هوش، یک نظر برخیز
اى بسته بر زيارت قدّ تو قامت، آب
شرمندهٔ محبّت تو تا قيامت، آب
برخیز و کفن بپوش سر تا پا را
تا گریه کنند آن قد و بالا را
آن سو، همه برق نیزه و جوشن بود
این سو، دلی از فروغ حق روشن بود
شيعيان! ديگر هواى نينوا دارد حسين
روى دل با كاروان كربلا دارد حسين