چون غنچۀ گل، به خویش پیچید، علی
دامن ز سرای خاک، برچید علی
آهنگ سفر کرد به فرمان حسین
در کوچۀ کوفه شد غزلخوان حسین
سخت است چنان داغ عزیزان به جگرها
کز هیبت آن میشکند کوه، کمرها
عطش میگفت اِشرِب... گفت حاشا
تماشا کن تماشا کن تماشا
برای خاطر طفلان نیامد
نه، ابری با لب خندان نیامد
بر دامن او، گردِ مدارا ننشست
سقّا، نفسی ز کار خود وا ننشست
برخیز و کفن بپوش سر تا پا را
تا گریه کنند آن قد و بالا را