دل جام بلی ز روی میل از تو گرفت
تأثیر، ستارهٔ سهیل از تو گرفت
هنگام سپیده بود وقتی میرفت
از عشق چه دیده بود وقتی میرفت؟
جبریل گل تبسّم آورد از عرش
راهی غدیر شد خُم آورد از عرش
ماه محرم آمده باید دگر شوم
باید به خود بیایم و زیر و زبر شوم
شوکران درد نوشیدم، دوا آموختم
غوطه در افتادگی خوردم، شنا آموختم
و خانهها، همه، هر جا، خراب خواهد شد
در آسمان و زمین، انقلاب خواهد شد
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
ماه اسفند فراز آمده، سرخوش، سرشار
این چه ماهیست چنین روشن و آیینهتبار؟!
دری که بین تو و دشمن است خیبر نیست
وگرنه مثل علی هیچکس دلاور نیست
دل در صدف مهر علی، دل باشد
جانها به ولایش متمایل باشد
تنها نه خلیل را مدد کرد بسی
شد همنفس مسیح در هر نفسی
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟
تا کی دل من چشم به در داشته باشد؟
ای کاش کسی از تو خبر داشته باشد
برخاست، که عزم و استواری این است
بنشست، که صبر و بردباری این است
هرکس هر آنچه دیده اگر هرکجا، تویی
یعنی که ابتدا تویی و انتها تویی
علی که بی گل رویش، جهان قوام نداشت
بدون پرتو او، روشنی دوام نداشت
مگر یتیم نبودی خدا پناهت داد
خدا که در حرم امن خویش راهت داد