شاید که به تأثیرِ دعا زنده کنند
در برزخِ این خوف و رجا زنده کنند
در هر گذری و کوچه و بازاری
پهن است بساطِ حرصِ دنیاداری
عطش از خشکی لبهای تو سیراب شده
آب از هُرم ترکهای لبت آب شده
خیمهها محاصرهست تیغهاست بر گلو
دشنههاست پشتِ سر، نیزههاست پیشِ رو
نه دعبلم نه فرزدق که شاعرت باشم
که شاعرت شده، مقبول خاطرت باشم
بر اسب بنشین که گردِ راهت قرق کند باز جادهها را
که با نگاهی بههم بریزی سوارهها را پیادهها را
همه از هر کجا باشند از این راه میآیند
به سویت ای امینالله خلقالله میآیند
حال ما در غم عظمای تو دیدن دارد
در غمِ تشنگیات اشک چکیدن دارد
اوصاف تو از ابتدا تا انتها نور
آیینهای، آیینهای سر تا به پا نور
تا باد مرکبیست برای پیام تو
با هر درخت زمزمهوار است نام تو
جاریست در زلالی این دشت آسمان
با این حساب سهم زمین «هشت آسمان»
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
گمان بردی نوای نای و بانگ تار و چنگ است این
تو در خواب و خیال بزمی و... شیپور جنگ است این
از خاک میروم که از آیینهها شوم
ها میروم از این منِ خاکی جدا شوم
اگرچه زود؛ میآید، اگرچه دیر؛ میآید
سوار سبزپوش ما به هر تقدیر میآید
جاری استغاثهها ای اشک!
وقت بر گونهها رها شدن است
دقیقههای پر از التهاب دفتر بود
و شاعری که در اندوه خود شناور بود
به خون غلتید جانی تشنه تا جانان ما باشد
که داغش تا قیامت آتشی در جان ما باشد
دنیا شنید آه نیستانی تو را
بر نیزه دید آینهگردانی تو را
حضرتِ عباسی آمد شعر، دستانش طلاست
چشم شیطان کور! حالم امشب از آن حالهاست!
در سرخی غروب نشسته سپیدهات
جان بر لبم ز عمر به پایان رسیدهات
وقتی عدو به روی تو شمشیر میکشد
از درد تو تمام تنم تیر میکشد
رفتی و با غم همسفر ماندم در این راه
گاه از غریبی سوختم گاه از یتیمی
با زمزمی به وسعت چشم تر آمدم
تا محضر زلالترین کوثر آمدم
ای سورۀ نامت، تفسیر أعطینا
زهراترین زینب، زینبترین زهرا