پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
مرگ بر تازیانهها
تازیانههای بیامان، به گردههای بیگناه بردگان
دلتنگی همیشۀ بابا علی علی!
سردارِ لشکر من تنها علی علی!
در این کشتی درآ، پا در رکاب ماست دریاها
مترس از موج، بسم الله مجراها و مُرساها
آری همین امروز و فردا باز میگردیم
ما اهل آنجاییم، از اینجا باز میگردیم
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد
زود بیدار شدم تا سرِ ساعت برسم
باید اینبار به غوغای قیامت برسم
با اشک تو رودها درآمیختهاند
از شور تو محشری بر انگیختهاند
همیشه خاکی صحن غریبها بد نیست
بقیع، پنجره دارد اگرچه مشهد نیست
جان آمده رفته هیجان آمده رفته
نام تو گمانم به زبان آمده رفته
به دست غیر مبادا امیدواری ما
نیامدهست به جز ما کسی به یاری ما
دوباره گفتم: دیگر سفارشت نکنم
دوباره گفتم: جان تو و حسین، پسر!
من و این داغ در تکرار مانده
من و این آتش بیدار مانده
قرار بود که عمری قرار هم باشیم
که بیقرار هم و غمگسار هم باشیم