ما منتظران همیشه مشغول دعا
هستیم شبانهروز در ذکر و ثنا
مرگ بر تازیانهها
تازیانههای بیامان، به گردههای بیگناه بردگان
سالی گذشت، باز نیامد وَ عید شد
گیسوی مادر از غم بابا سپید شد
دلتنگی همیشۀ بابا علی علی!
سردارِ لشکر من تنها علی علی!
مادر موسی، چو موسی را به نیل
در فکند، از گفتۀ ربَّ جلیل
گه احرام، روز عید قربان
سخن میگفت با خود کعبه، زینسان
هرکه با پاکدلان، صبح و مسایی دارد
دلش از پرتو اسرار، صفایی دارد
در این کشتی درآ، پا در رکاب ماست دریاها
مترس از موج، بسم الله مجراها و مُرساها
فرق مادر شهید
با تمام مادران دیگر زمین
با گوشۀ شالت پر پروانهها را جمع کردی
گرد و غبار کاشی صحن و سرا را جمع کردی
زمین تشنه و تنپوش تیره... تنها تو
هزار قافله در اوج بیکسیها تو
من آمدم کلماتت به من زبان بدهند
زبان سادۀ رفتن به آسمان بدهند
چنان گنجشک میسایم سرم را روی ایوانت
که تا یکلحظه بالم حس کند گرمای دستانت
باید به دنبال صدایی در خودم باشم
در جستجوی کربلایی در خودم باشم
ناگاه آمدی و صدایی شنیده شد
در صور عشق، سورۀ انسان دمیده شد
اینگونه که با عشق رفاقت دارد
هر لحظه لیاقت شهادت دارد
آری همین امروز و فردا باز میگردیم
ما اهل آنجاییم، از اینجا باز میگردیم
ای چشمهایت جاری از آیات فروردین
سرشارتر از شاخههای روشنِ «والتّین»
زود بیدار شدم تا سرِ ساعت برسم
باید اینبار به غوغای قیامت برسم
پیرمردی، مفلس و برگشتهبخت
روزگاری داشت ناهموار و سخت
جان آمده رفته هیجان آمده رفته
نام تو گمانم به زبان آمده رفته
ای که عمریست راه پیمایی
به سوی دیده هم ز دل راهیست
دوباره گفتم: دیگر سفارشت نکنم
دوباره گفتم: جان تو و حسین، پسر!