با دیدن تو به اشتباه افتادند
آنها که سوی فرات راه افتادند
روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
دلتنگی همیشۀ بابا علی علی!
سردارِ لشکر من تنها علی علی!
عرق نبود که از چهرهات به زین میریخت
شرارههای دلت بود اینچنین میریخت
گشود جانب دریا، نگاهِ شعلهورش را
همان نگاه که میسوخت از درون، جگرش را
لحظهٔ سخت امتحان شده بود
چقَدَر خوب امتحان دادی