تاجی از آفتاب سر قم گذاشتند
نوری ز عشق در دل مردم گذاشتند
دارد به دل صلابت کوه شکیب را
از لحظهای که بوسه زده زخم سیب را
با سر رسیدهای! بگو از پیکری كه نیست
از مصحف ورقورق و پرپری كه نیست
شانههای زخمیاش را هیچكس باور نداشت
بار غربت را كسی از روی دوشش برنداشت
زهیر باش دلم! تا به کربلا برسی
به کاروان شهیدان نینوا برسی
فخر من نزد عرب این بود دختر داشتم
آیت من بود و در گهواره کوثر داشتم
دوباره عطر گل یاس در حرم پیچید
و قلبها شده روشن در آستانۀ عید