نام تو را نوشتم و پشت جهان شکست
آهسته از غم تو زمین و زمان شکست
این صورت سپید، به سرخی اگر رسید
کارم ز اشک با تو به خونِ جگر رسید
ای قوم به حج آمده در خویش نپایید
از خود بهدرآیید که مهمان خدایید
دل را به نور عشق صفا میدهد نماز
جان را به ياد دوست جلا میدهد نماز
خم شدم زیرِخط عشق سرم را بوسید
دمِ پرواز پدر بال و پرم را بوسید
عطر تن پیمبر از این خانه میرود
بال ملک معطر از این خانه میرود
پرنده کوچ نکردهست زیر باران است
اگرچه سنگ ببارد وگرچه طوفان است
زندگی جاریست
در سرود رودها شوق طلب زندهست
بهار آمد بهار من نیامد
گل آمد گلعذار من نیامد
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است
وقتی که با عشق و عطش یاد خدا کردی
احرام حج بستی و عزم کربلا کردی
«هل من مبارز»... نعره دنیا را تکان میداد
در خندقی خود کنده، شهر از ترس جان میداد
فخر من نزد عرب این بود دختر داشتم
آیت من بود و در گهواره کوثر داشتم