هله! ای باد که از سامره راهی شدهای
از همان شهر پر از خاطره راهی شدهای
ای کاش غیر غصۀ تو غم نداشتیم
ماهی به غیر ماه محرم نداشتیم
او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
تا آمدی کمی بنشینی کنارمان
تقدیر اشاره کرد به کم بودن زمان
باید به همان سال دهم برگردیم
با بیعت در غدیر خم برگردیم
چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
هم تو هستی مقابل چشمم
هم غمت کرده دل به دل منزل
یک کوه رشید دادهام ای مردم!
یک باغ امید دادهام ای مردم!
خوش باد دوباره یادی از جنگ شدهست
دریاچۀ خاطرات خونرنگ شدهست
تو را اینگونه مینامند مولای تلاطمها
و نامت غرش آبی آوای تلاطمها
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد
وقتی پدرت حضرت حیدر شده باشد
باید که تو را فاطمه مادر شده باشد
بگو که یکشبه مردی شدی برای خودت
و ایستادهای امروز روی پای خودت
جایی که کوه خضر به زحمت بایستد
شاعر چگونه پیش تو راحت بایستد
همیشه خاکی صحن غریبها بد نیست
بقیع، پنجره دارد اگرچه مشهد نیست
چون آينه، چشم خود گشودن بد نيست
گرد از دل بيچاره زدودن بد نيست