عید آمده، هر کس پی کار خویش است
مینازد اگر غنی و گر درویش است
یاد تو گرفته قلبها را در بر
ماییم و درود بر تو ای پیغمبر
ای ساقی سرمست ز پا افتاده
دنبال لبت آب بقا افتاده
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
در شهر مرا غیر شما کار و کسی نیست
فریاد اگر هم بکشم دادرسی نیست
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت
نه جسارت نمیکنم اما
گاه من را خطاب کن بانو
ای دل به مهر داده به حق! دل، سرای تو
وی جان به عدل کرده فدا! جان، فدای تو
اين ماه، ماهِ ماتم سبط پيمبر است؟
يا ماه سربلندى فرزند حيدر است؟
دور و بر خود میكشی مأنوسها را
اِذن پریدن میدهی طاووسها را