فتح نزدیک است وقتی مرد میدان حمزه باشد
خصم خاموش است وقتی شیر غرّان حمزه باشد
چهل غروب جهان خون گریست در غم رویت
چهل غروب، عطش سوخت، شرمسار گلویت
به همین زودی از این دشت سپیدار بروید
یا لثارات حسین از لب نیزار بروید
سلمان! تو نیستی و ابوذر نمانده است
عمار نیست، مالک اشتر نمانده است
وقتی خدا بنای جهان را گذاشته
در روح تو سخاوت دریا گذاشته
با خودش میبرد این قافله را سر به کجاها
و به دنبال خودش این همه لشکر به کجاها
جهان نبود و تو بودی نشانۀ خلقت
همای اوج سعادت به شانۀ خلقت
هر سو شعاع گنبد ماه تمام توست
در کوه و در درخت، شکوه قیام توست
قلم به دست گرفتم، خدا خدا بنویسم
به خاطر دل خود، نامهای جدا بنویسم