میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
زنی شبیه خودش عاشق، زنی شبیه خودش مادر
سپرده بر صف آیینه دوباره آینهای دیگر
لب خشک و داغی که در سینه دارم
سبب شد که گودال یادم بیاید
با اشک تو رودها درآمیختهاند
از شور تو محشری بر انگیختهاند
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود
به دست غیر مبادا امیدواری ما
نیامدهست به جز ما کسی به یاری ما
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی
من و این داغ در تکرار مانده
من و این آتش بیدار مانده