ای کاش که در بند نگاهش باشیم
دلسوختۀ آتش آهش باشیم
ما بیتو تا دنیاست دنیایی نداریم
چون سنگ خاموشیم و غوغایی نداریم
رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
ما گرم نماز با دلی آسوده
او خفته به خاکِ جبهه خونآلوده
بیمرگ سواران شب حادثههایید
خورشیدنگاهید و در آفاق رهایید
بیزارم از آن حنجره کو زارت خواند
چون لاله عزیز بودی و خوارت خواند
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود
پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت