چیست این چیست که از دشت جنون میجوشد؟
گل به گل، از ردِ این قافله خون میجوشد
ای عشق! کاری کن که درماندند درمانها
برگرد و برگردان حقیقت را به ایمانها
میرسم خسته میرسم غمگین
گرد غربت نشسته بر دوشم
نفسی به خون جگر زدم، که لبی به مرثیه وا کنم
به ضریحِ گمشده سر نهم، شبِ خویش وقف دعا کنم
این زن که از برابر طوفان گذشته بود
عمرش کنار حضرت باران گذشته بود